نگارش نهم -

پسرک تنها

نگارش نهم.

بچه ها یه انشا با موضوع آرزوی یک تخته سنگ لطفا

جواب ها

Maryam

نگارش نهم

**انشا درباره آرزوی یک تخته سنگ** در دل کوهستانی بزرگ و سرسبز، تخته‌سنگی بزرگ قرار داشت که به سختی و استقامت شهرت داشت. این تخته‌سنگ همیشه به آسمان آبی و ابرهای پفکی نگاه می‌کرد و در دلش آرزوهایی نهفته بود. او آرزو داشت که یک روز بهترین دوست انسان‌ها شود و با آنها در سفرها و ماجراجویی‌هایشان همراه شود. تخته‌سنگ به تماشای زندگی می‌پرداخت؛ بچه‌ها که با خوشحالی دورش را می‌دویدند، خانواده‌ها که بر رویش نشسته و قهری می‌خوردند و طبیعت‌دوستانی که برای عکاسی به نزدیکی‌اش می‌آمدند. او می‌خواست احساسات و شادی‌هایشان را درک کند و در دل آنها جایی ویژه پیدا کند. آرزو داشت که داستان‌های زیادی از زندگی انسان‌ها بشنود. قصه عاشقانه‌ها، دوستی‌ها، سختی‌ها و پیروزی‌ها... او می‌خواست صدای خنده‌ها و گریه‌های آنها را بشنود و نقش کوچکی در زندگی‌شان ایفا کند. اما تخته‌سنگ می‌دانست که برای انسان‌ها فقط یک سنگ است و بایستی صبوری کند. با هر طوفانی که می‌گذشت و هر بارانی که می‌بارید، او سعی می‌کرد محکم‌تر بایستد و مانند یک دوست وفادار در کنار آنها باقی بماند. روزی روزگاری، وقتی کوهی از برف بر او نشست، دختر کوچکی با چشمان درخشان به او نزدیک شد. او با دستش به سمت تخته‌سنگ اشاره کرد و به دوستانش گفت: 'این سنگ مثل یک صندلی بزرگ است!' و همه دوستانش دورش نشستند. در آن لحظه، آرزوی تخته‌سنگ تحقق یافت. او فهمید که حتی اگر فقط یک سنگ باشد، می‌تواند لحظاتی شاد و به یاد ماندنی را برای انسان‌ها بسازد. از آن روز به بعد، تخته‌سنگ با خوشحالی و غرور به تماشای زندگی ادامه داد و هر روز آرزوهای جدیدی برای دوستی و محبت در دل خود پرورش داد. در نهایت، آرزوی یک تخته‌سنگ درباره دوست داشتن و محبت انسان‌ها به او تحقق پیدا کرد؛ زیرا او به بخشی از زندگی آن‌ها تبدیل شده بود. ❤️🪨😊

سوالات مشابه